من این شعرو خیلی دوست دارم شمام بخونیدش
دید موسی یک شبانی را به راه
کاو همی گفت:ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هی هی وهی های من
زین نمط با یار می گفت آن شبان
گفت موسی با که هستی ای فلان؟
گفت با آن کس که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی:های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
...گفت: ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی مارا زما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
هر کسی را سیرتی بنهاده ام
هر کسی را اصطلاحی داده ام
در حق او مدح و درحق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
چون که موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت در یافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه می خواهد دل تنگت بگوی