به من بگو.............

مدت زيادي از تولد برادر ساكي كوچولو نگذشته بود . ساكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند
پدر و مادر مي ترسيدند ساكي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند . اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار ساكي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند .
ساكي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند . آنها ساكي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت :

ني ني كوچولو ، به من بگو خدا چه جوريه ؟!! 

                          من داره يادم ميره

شاد باش............

تا زندگی ات شادمانه شود...

خود را باور کن

اما مغرور مشو

راضی باش

ولی پیشرفت را فراموش مکن.

عشق را مهربانانه در آغوش بگیر

و همواره آن را ببخشای

به هنگام پیروزی متواضع

و لحظه شکست دلیر باش

مایه امیدواری و آسایش دیگران شو

تا همان به تو ارزانی شود

شاد باش ... تا شگفتی ات تجلی یابد.

 

هجوم

من از هجوم ترسها

از عمق وهم و یادها

فقط نگاهت میکنم

تو که به دادم میرسی

زندگی ببخشیم......................

بعضی از آدم ها به تو فکر می کنند !

بعضی از آنها به تو توجه می کنند !

بعضی ها عاشقت می شوند !

بعضی ها آرزو دارند هدیه شان را بپذیری !

بعضی ها فکر می کنند که تو برای آنها یک هدیه ای !

بعضی ها دلتنگت می شوند !

بعضی ها برای موفقیت هایت جشن می گیرند !

بعضی ها قدرتت را تحسین می کنند !

بعضی ها می خواهند فقط با تو باشند !

بعضی ها حمایت تو را می خواهند !

بعضی ها می خواهند فقط با تو حرف بزنند !

بعضی ها تنها می خواهند دستت را بفشارند !

بعضی ها می خواهند که تو همیشه شاد باشی !

بعضی ها می خواهند همیشه سلامت باشی !

بعضی ها برایت آرزوی سعادت دارند !

و بعضی شانه هایت را برای گریه هاشان !

و همه احتیاج دارند تا این ها را به تو بفهمانند !

اما : هرگز , از آرزوی کسی مگریز !!

شاید این تنها چیزی باشد

       که آن ها در زندگی دارند !!!

اما عشق

 " اگر ایمانم چنان کامل باشد تا آنجا که کوه ها را

جابه جا کنم و عشق نداشته باشم ....هیچم"

و اما سه چیز می ماند:  ایمان  امید  عشق

                    اما عشق برترین آن هاست 

عشق زندگی است  عشق هرگز خطا نمی کندو

 زندگی تا زمانی که عشق هست به خطا نمی رود.

درتمامی مخلوقات عشق همچون عطیه برترحاضر است 

 زیرا هنگامی که هر چیز دیگری به پایان می رسد

         عشق      می ماند......

 

                                                    "پائلوکویلو

سلام خدمت همه ی دوستای گلم ببخشید نتونستم چند روزی خدمتتون حاضر شم با اجازه تون مشهد بودم وحالا که برگشتم دلم باز هوای بارگاه امام رضا رو کرده اونجا برای همه ی دوستای گلم دعا کردمو خواستم اگه لایق میدونه وساطت منو پیش خدامون بکنه که دعا هام برآورده بشه

بهترین باش!

اگرنمي تواني بلوطي بر فراز تپه اي باشي بوته اي در دامنه اي باش ولي بهترين بوته اي باش كه در كناره راه مي رويد (( اگر نمي تواني درخت باشي ،بوته باش )) اگر نمي تواني بوته اي باشي، علف كوچكي باش و چشم انداز كنار شاه راهي را شادمانه تر كن اگر نمي تواني نهنگ باشي، فقط يك ماهي كوچك باش -ولي بازيگوش ترين ماهي درياچه! همه ما را كه ناخدا نمي كنند، ملوان هم مي توان بود در اين دنيا براي همه ما كاري هست كارهاي بزرگ و كارهاي كمي كوچكتر و آنچه كه وظيفه ماست ، چندان دور از دسترس نيست اگرنمي تواني شاه راه باشي ، كوره راه باش اگر نمي تواني خورشيد باشي، ستاره باش با بردن و باختن اندازه ات نمي گيرند هر آنچه كه هستي، بهترينش باش! (( داگلاس مالوچ ))

 
اى دختر و خواهر ولایت
آیینه مادر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کتیبه و به عصمت
افتاده به خاک پایت عفت
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان درى شود باز
حاجت نبود مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله خازن بهشت است
این جا سخن از بهشت، زشت است
 
خدا لبخند زد و از لبخندش دختر بوجود آمد لبخند زیبای خدا روزت مبارک
 

وصیت نامه جالب نیما یوشیج

 

علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج در وصیت‌نامه‌اش به این موضوع اشاره کرده که بعد از او محمد معین قیم آثارش باشد.

امشب فکر می کردم با این گذران کثیف که من داشته‌ام-بزرگی که فقیر و ذلیل می‌شود، حقیقتا جای تحسر است. فکر می‌کردم، برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت‌نامه من باشد.

باین نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند-ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطائی و آل احمد با او باشند. بشرطی که هر دو با هم باشند- ولی هیچ‌یک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند. دکتر محمد معین که نسل صحیح علم و دانش است کاغذ پاره‌های مرا بازدید می‌کند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثل کسی است که او را دیده‌ام.

اگر شرعا می‌توانم قیم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیم است. ولو این‌که او شعر مرا دوست نداشته باشد -اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید. چقدر بیچاره است انسان.